اخرین کهکشان ِ راه ِ ابدیت
اینجا در حومه ِ متروکه ی ِ زمین
در عصر اهن پاره های ِ مقدس
و تکنولوژی ِ پوسیده
و سیاه سَت ،
با شالوده ای منتهی به اب راهی خشکیده
و دلتایی چارگوش.
اخرین کهکشان ِ راه ِ ابدیت
اینجا در حومه ِ متروکه ی ِ زمین
در عصر اهن پاره های ِ مقدس
و تکنولوژی ِ پوسیده
و سیاه سَت ،
با شالوده ای منتهی به اب راهی خشکیده
و دلتایی چارگوش.
گفتی خزان
گفتم به روی ماه ِ تو
ای مهربان من سلام
گفتی خداحافظ رفیق
ای لحظه های ِ واپسین
گفتم بمان
گفتی شما ؟!
باران که باریدن گرفت
اشکم بریزد بر زمین
قلب سراسر خاکی ام
سرشار باشد از یقین
من آرزویی داشتم
آن روزهای واپسین
آن روزها که آسمان
دست اٌخوت داده بود
با رسم نارسم زمین
دست ِ پینه بسته
و چشم های ِ منتظر را
در بحبوحه ی ِ انتظار
بی قراری را ، باور کن
در لحظه های ِ انفجار
سرمای بی انصاف ،
تا کی شکنجه می کند؟
ادم برفی ام را .