تفریق من از تو
و تقسیم زندگی به نفع مرگ
خیانت شب های طولانی
به شامگاه ِ غربت زده
دیدگان مملو از انتظار
تضاد عجیب اسمان در قالب زمین
تکرار بی بدیل مکررات الزامی
و سرازیری ارزوها به زباله دانی ِ فردا
در کوچه های این شهر
در جاده های خاکی
پایش نهاده هرجا با رقص آریایی
با شور و شوق باران
از نو تازه کرده هر گوشه را ز ایران
یادش نرفته انگار آن نعره های شیران
در ردپای پاییز
در وسعت زمستان
ناهید پر گرفته در شادی سپندار
مثل گام های تو
وقت رفتن
پل های خراب شده را
جا می گذارد
چشم ام گاه گاه می بارد
اشک ِ آسمان
در صورت ام غرق می شود