مثل گام های تو
وقت رفتن
پل های خراب شده را
جا می گذارد
چشم ام گاه گاه می بارد
اشک ِ آسمان
در صورت ام غرق می شود
قطره قطره
در خیالم می چکاند
خاطرت را
میبرد اندیشه ام را
تا دیاری آشنا
میبرد تا در میان ِ لاله ها
برگها و واژه های بی پناه
قسمت کند
یکبار دیگر بوسه های آخرت را
اخرین کهکشان ِ راه ِ ابدیت
اینجا در حومه ِ متروکه ی ِ زمین
در عصر اهن پاره های ِ مقدس
و تکنولوژی ِ پوسیده
و سیاه سَت ،
با شالوده ای منتهی به اب راهی خشکیده
و دلتایی چارگوش.