در کوچه های این شهر
در جاده های خاکی
پایش نهاده هرجا با رقص آریایی
با شور و شوق باران
از نو تازه کرده هر گوشه را ز ایران
یادش نرفته انگار آن نعره های شیران
در ردپای پاییز
در وسعت زمستان
ناهید پر گرفته در شادی سپندار
در کوچه های این شهر
در جاده های خاکی
پایش نهاده هرجا با رقص آریایی
با شور و شوق باران
از نو تازه کرده هر گوشه را ز ایران
یادش نرفته انگار آن نعره های شیران
در ردپای پاییز
در وسعت زمستان
ناهید پر گرفته در شادی سپندار
قطره قطره
در خیالم می چکاند
خاطرت را
میبرد اندیشه ام را
تا دیاری آشنا
میبرد تا در میان ِ لاله ها
برگها و واژه های بی پناه
قسمت کند
یکبار دیگر بوسه های آخرت را
عاشقی نزدیک است
رهگذر می بیند
رقص ِ مهتابُ و پرستوها را
جشن را آینه ها می گیرند
در هیاهوی ِ نهان
رهگذر می خواند
روشنی و نفس ِامیّد را
در دل ِ ثانیه ها
باران که باریدن گرفت
اشکم بریزد بر زمین
قلب سراسر خاکی ام
سرشار باشد از یقین
من آرزویی داشتم
آن روزهای واپسین
آن روزها که آسمان
دست اٌخوت داده بود
با رسم نارسم زمین