حس و حال کودکانه من
دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۵۸ ب.ظ
پابرهنه درون ِ خلوت ِ من
می دویدی و من دلم می خواد
پا بذارم بروی بی کسی ام
کودکی های من تو را می خواد
باز نقاشی های بچه گی ام
جان تازه دوباره می گیرن
از دوباره عاشقت میشن
پس دوباره برات می میرن
عکس ِ امروز لعنتی اما
کودکی های ما محیا بود
توی زاینده رود ِ خشکیده
روزگاری جهان تماشا بود
یاد دارم آن زمان هر روز
روی پل می نشستم و گاهی
کودکانه توی دفتر ِ فیلی
می کشیدم یه رود و مرغابی
آن زمان قهرمان ِ دنیا بود
کودکی در هوای آزادی
قصه گوی ِ تمام دنیایش
کودکی با صدای آزادی
گرچه دنیای کودکی جاماند
لابه لای انگشت های زمان
رودها و مرغابی ها رفتن
لااقل کنار ِ من تو بمان
دست من را بگیر و بمان
حس و حال کودکانه من
تو بمان دوباره سُر بخوریم
سُرسُره باز بی بهانه من
۹۲/۱۰/۰۲