می روم از شهرهای کاغذی
می گریزم از تمام بی کسی
می روم تا راه را هم گم کنم
شهر تنهایی سراغم را گرفت
می روم تا اوج تنها سر کنم
می سپارم دست تو، این چشم های منتظر
می روم با یاد تو، هرچند هستی منتظر
می روم تا شاید از اول تو را پیدا کنم
میدانی چند بار گریسته اند ؟
می توانی حدس بزنی
چند بار چشم به راهت بوده اند ؟
چشم هایم را ببین
در عمق چشمانم می شنوی صدا را؟
می شنوی صدای محو شدن خدا را؟
این دلم را می لرزاند
چیست این صدای مجهول و کذائی ؟!...
تفریق من از تو
و تقسیم زندگی به نفع مرگ
خیانت شب های طولانی
به شامگاه ِ غربت زده
دیدگان مملو از انتظار
تضاد عجیب اسمان در قالب زمین
تکرار بی بدیل مکررات الزامی
و سرازیری ارزوها به زباله دانی ِ فردا