زمین را
دشت ها را
دوست دارم
من آن زمستان را
کنار آدمک ها دوست دارم
من دوست دارم
بازی ِ پروانه ها را
با شعله های خیس آتش
زمین را
دشت ها را
دوست دارم
من آن زمستان را
کنار آدمک ها دوست دارم
من دوست دارم
بازی ِ پروانه ها را
با شعله های خیس آتش
باران که باریدن گرفت
اشکم بریزد بر زمین
قلب سراسر خاکی ام
سرشار باشد از یقین
من آرزویی داشتم
آن روزهای واپسین
آن روزها که آسمان
دست اٌخوت داده بود
با رسم نارسم زمین
تصمیم داشتم برای سراغاز جمله ای ، سخنی یا دردلی بنویسم ، در لابه لای دفترم میان کاغذهای باطله .. میان وبلاگ های پر خاطره ، که سالیان سال چرندیات ام را به حلقشان می دادم ...هیچ نیافتم هیچ هیچ !!!