باران با طراوت می زند
جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۱۴ ب.ظ
با طراوت می زند
باز باران بر تنم
می زند بر پلک هایم
بوسه ِ باران می کند
موج را در موج پنهان می کند
قایق ام را باز ویران می کند
نم نم از این دشت پنهان می شود
بغض هایم رنگ ِ باران می شود
با پرستو ناز غوغا می کند
قطره ها را باز دریا می کند
می نشیند بر تن ِ این قاصدک
نامه ها را پشت ِ هم وا می کند
یار را هرجا که باشد ، باز پیدا می کند ...
پشت ِ این دریاچه ها گم می شود
می رود تا سرزمین ِ بی کران
تا کران ِ بی کران تا می کند.
۹۱/۰۹/۱۰
باز باران
باز هم از دور دست
باز یک افسانه با چشمان مست
می ستاند بوسه از همخوانه اش
عاشقانه بنگری خواهی شناخت
او که باران بسته در اندیشه ات